حکم جهادم میدهی؟! / جان به فدای حکم تو ۲
اون یه پارچ رو خوردم که مامان بزرگم بیخیال من بشه بره فقط...
جنازه رو بردن پایین و اخرین نفر رفتم پایین
تکیه داده بودم به دیوار کنار آبجیم و داشتم فیلم بازی اینارو میدیدم
که یهو همون عمه کوچیکه پا میکوبید مثلا با یه بغض جانسوز رو به شوهرش
-به اون بیشور بگو ببنده ها دهنشو...
راستای دستشو گرفتم دیدم رو به مامانمه :/
+هوی یارو
چی داری میگی؟! (اولین بار صدای من توی این محله داشت در میومد...قبلاً بچه سر به زیری بودم)
-با تو نیستم که حرف نزن
+خفه بابا
پاشدی اومدی توی خونه من بر و بر زل زدی تو چشای من داری به مامانم چرت و پرت میگی؟!
-گفتم با تو نبودم حرف نزن
(قشنگ رم کردم یهو رفتم طرفش)
+ هفده سال به عشق بابام و مامانم زبونم بسته بود نزار جلوی این جمعیت جوری خرابت کنم دیگه درست نشیا ...
یهو دیدم یه سایه ای رومه
نگو پسرش اومده بود بزنه داییم گرفتش (ناز شصتت دایی)
فرصت رو غنیمت شمرده و مشتی بر صورت جبهه کفر نهادم و غریو الله اکبر از نهاد مردم بلند شد😂😂😂
گورشونو گم کردن رفتن
اخر شب بابام با یه دمت گرم رفت بخوابه که یهو برگشت گفت
بزار سالگرد عزیز برسه اون موقع میدونم چه بلایی سر همشون بیارم فعلا صبر کن...
#ادامه_دارد...