فقط و فقط تاسف

اونروز میگم تهران قبول نشم یه سال دیگه میخونم

بابام میگه نخیر میری سربازی میای یجا استخدام میشی بعد

میگم اولا که من درسمو میخونم

دوما خدمت بسیار مقدس سربازی بمونه برای بعد

سوما این همه درس نخوندم که کارمند این دولت بخوام بشم هر روز لنگ حقوقم باشم

میخونم و میرم و تمام

مامانم میگه چی هی میرم میرم راه انداختی؟!

تا من اجازه ندم هیچ جا نمیری

خندیدم

گفتم من میرم شما ها هم میتونید بیاید میتونید بمونید

ولی من تو مملکتی که حتی سر نون شبت باید نگران باشی نمیمونم

تو مملکتی که گوشت یهو از ۳۰ میشه ۱۳۰ نمیمونم

تو مملکتی که دلار از ۴ میشه ۲۴ نمیمونم

تمام این حرف هارو داشتم با خنده میگفتم

خنده به همون اجازه

--------------------------------------------------

اون لحظه دخترایی رو درک کردم که واسه مسیح فیلم میفرستادن و از آزادی میگفتن

+موزیک باکس آپدیت شد😉

۸ لایک :)
من از خوش بینای نسلمونم مثلا :))

ای داد بیداد

من میگم وقتی با منطق حرف میزنی باید حالیش شه دیه :| دیگه اگه حالیش نمیشه یه مشکلی داره لابد :/ و انجاست که دیگه بیخیال میشم و میگم به‌من‌چه که حالیش نمیشه :// 

نه خب

همیشه عقل و احساس با هم یه راه رو نمیرن که...

امیدوارم بیست و پنج سالگی تو خیلی بهتر از الان من باشه :)

چی اومده بر سر نسل شما ها که دعا هاتون این شکلیه...

آره دقیقا! ولی اینجا بحث ابستگی من نیست! بحث وابستگی اوناست و خب نمیشه به راحتی ازش رد شد! بالاخره باید یه‌جور نرمشون کرد! نباید بی‌منطق بود و فقط حرف خودمونو بزنیم! یه‌جورایی باید از یه راهی، روشی، چیزی راضیشون کنیم! کلا معتقدیم با منطق میشه همه رو راضی کرد!

اما من دقیقا فکرم بر عکسه

میگم هرچقدر هم بتونی با منطق با یکی حرف بزنی
نمیتونی دلش رو آروم کنی :)

میخواید پدر مادرتونو ول کنید؟ می تونید ؟

اگه با من نیان آره

آره چرا که نه :)
+خیلی بی احساسم نه؟!

آآآ خب ببین رفتن برای تو بدون اجازه‌ی پدر و مادرت خیلی راحت‌تر از منِ دختره! 
.
البته اون روی سخنم کلیه! در مورد خودم که مامانم کلا به من و داداشم میگه پاشید برید خارج جفتتون من و باباتونم راحت بریم شهرستان زندگی کنیم. ولی برعکس مادربزرگام :// یعنی من باید اول اونا رو راضی کنم که به خدا اونجا جای من بهتره غصه نخورید :/ 

اوهوم...

متاسفانه


ببین من یچیزیو همیشه سردر همه کار هام میدونم
اونم اینه که هر موفقیتی بهایی داره
بنابراین کلا دلبستگی ندارم :)

چه بامزه! حالا مامان بابای من اصرار در اصرار که تو باید بری، من میگفتم که نه‌. البته این مال چندسال پیشاست، الان منم با غصه و کینه و هرچیز دیگه که تو دلمه و حتما تو دل دیگرانم هست، میخوام برم....

هعی...

😂مهسا😂 اا ۱۱ خرداد ۹۸ , ۰۶:۱۳
در مورد دخترا تا رضایت پدر نباشه اجازه خروج از کشور ندارن😑

زکی :////

😂مهسا😂 اا ۱۱ خرداد ۹۸ , ۰۵:۳۸
من داشتم میرفتم درست یک هفته مونده بود به رفتنم که مامان و بابام پشیمون شدن اجازه ندادن هر وقت یادش میوفتم اعصابم خورد میشه 😑

اجازه میخواد مگه؟!

بیخیال باو

اره دیگه منظور اونا زمانی میشود منظور ما که موافق هستیم و چیزی رو که موافق هستیم درست و حق باشه: حقیقت
...
#چی_گفتم😊😂
...
از امتحانا چخبر؟

:/


چم :/

سلام میرسونه

خب از نظر اونا میشه آزادی چون دارن از آزادی میگن: آزادی پوشش.
...
منظور من این هستش که شاید کسانی که دم از آزادی میزنند، بدتر از کسانی باشند که آزادی را گرفته اند

این نظر نیست

این حقیقته

مهم اینه آزادی رکن اصلی زندگیه

خب به آزادی ربط داشت دیگه😂.
...
اگه تو مطلب منظورته: خط اخر

نه اونا دنبال گرفتن حداقل حق ینی پوشش هستن

شاید کسانی که پیشنهاد آزادی را میدهند، منظور از آزادی برای آنها، یک قفس محکمتر نسبت به قفس قبلی باشد.

چه ربطی داشت؟! :/

منم از این حرفا میزنم 
بابا میگه میفرستمت بری مالزی یا کانادا
ولی مامانم همش دعوا راه میندازه که من بدون بچه هام نمیتونم زندگی کنم:/

مامان منم دقیقا همینه

ولی هنوزم اوضاع تو از ماها بهتره '_' 

از چه نظر؟!

منم این مشکل رفتنو دارم.به بابام میگم میرم.میگه من اجازه دادم؟
منم گفتم من اجازه نگرفتم.خبر دادم که دارم میرم.
چی تو مملکت سر جاشه که باشم همه ارزوهامو بسوزونم

تهش این ماییم که حرف آخر رو میزنیم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کیستم؟

مثلا دانشجو!!!

ایناستاغارام:
_.dark.mh._
----------------------------------------
شاید به قول معلممون یه المپیادی بد بخت، به حقیقت یه کله خراب D:
----------------------------------------
میجنگم.
بردم، میسازم.
باختم، ساخته میشم.
----------------------------------------
به رهایی یک رویا و به ایستایی یک واقعیت
----------------------------------------
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم
----------------------------------------
توی پشت صحنه دنیای ما/خوبی و بدی میمونه یادگار/زندگی برای ما یه خاطره س/از تموم آدمای روزگار
----------------------------------------
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ما عدم ماست
----------------------------------------
به نام خدایی که هست من است/گچ اکنون دوباره به دست من است
----------------------------------------
یه احمق به تمام معنا 😎
رفیقام :)
:)طراح قالب : داداش عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان