الکامپ؟ ب ر ب ب
آقا امروز تصمیم گرفتیم پاشیم بریم الکامپ و این حرفا
صبحش پاشدم داداشمو بردم کلاس فوتبال و قرار شد ورش دارم بیارمش خونه بعد برم (چون کسی خونمون نبود این وظیفه خطیر افتاد گردن من :| )
ساعت یازده بود که دیننننننگ گوشیم زنگ خورد :|
کیه؟ بعله پدر هستن
جواب دادم و فهمیدم این بچه با نیم متر قد پریده هد بزن کله ش خورده تو تیرک شیکسته :|
هیچی دیگه رفتم آوردمشو این حرفا حول و حوش ساعت 2 بود زدم بیرون که برسم ببینم بالاخره چی داره
چشتون روز بد نبینه
اینقد ذهنم درگیر داداشم بود اصلا حواسم نشد که مرکز نمایشگاه بین المللیه رفتم مصلا :|:|:|:|:|:|
همینجوری هندزفری تو گوشم بود داشتم راه میرفتم حس کردم یکی داره صدام میکنه اولش فکر کردم توهمه ولی برگشتم دیدم نگهبانشه :| (کلا همه جا کلمو میندازم پایین مثل یه موجود زیبا وارد میشم)
میگه کجا میری؟
+نمایشگاه :|
-چه نمایشگاهی؟
+الکامپ دیگه
-چمران سئول
+ها؟
-چمران سئول
+با منی دیگه؟
-آره :/
+خب چی میگی؟ :|
-میگم نمایشگاه اینجا نیست باید بری چمران بعد سئول
و اونجا بود که تازه دوزاریم افتاد بعلههههههههه بوش بلند شد :|
هیچی دیگه زنگ زدم بچه ها میگن کجایی
منم میگم مصلی بعد قهقهه
عنر عنر راه افتادم رفتم بعد 2 ساعت رسیدم اونجا D:
هی خنده هی خنده
یکی از بچه هامون میگه سالها بعد برا بچه ت تعریف میکنم یه بابای اسکل داری که حرف نداره D:
+همونجا داشتم میگشتم بچه هارو پیدا کنم
یجایی بود یارو از الین لباسای کال آف دیوتی و کانتر و اینجور چیزا تنش بود
یه بنده خدایی داشت رد میشد یهو این یارو تفنگ رو برد سمتش اون بنده خدا هم خوابوند زیر گوش این بد بخت D:
اینقد خندیدم :)))