زنده برگشتیم
هروقت پاشدم خواهم نوشت :)
امروز نمایشگاه کتاب چسبید قشنگ :)))
بعدش استخر معرکه بود
از استخر که داشتم میومدم بیرون یکی زنگ زد گفت آقا عروس ما آماده س بیام دنبالش منم گفتم بله تشریف بیارید :))))
فردا میریم اردوگاه درس بخونیم :///
تا هفته بعدی نیستم پس کامنت بدون تایید بازه
حالا که کامنتا بازه چیزی نگید که عواقب داشته و باشه و بنده هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم :)
عشقید خدافظ :)
الان دوست پاشتم جای اون دختری باشم که راحت میره رو تختش و شروع میکنه به گریه کردن...
+
کاش میشد آدما بغضاشونو تف کنن
مثلا دانشجو!!!