تقریبا ۳۲ ساعت دیگه میشنویم
با ذکر یک صلوات شروع کنید
شب خوابیده بودم احساس کردم یچیزی داره رو صورتم کشیده میشه دستمو پرت کردم سمتش که اگر پشه مشه بود بپره اما دستم به یه چیزی خورد که تو عالم خواب گیر کردم
گوشه چشامو وا کردم دیدم دسته :/
تو فاصله باز کردن چشمام فکر میکردم مامانم جوگیر شده و ...
اما نه، چشامو که وا کردم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم، کوبیدم تو صورت خودم ،بیدار بودم، خندید، باورم نمیشد ،بغلش کردم ،بعداز این همه مدت لذت بخش ترین و خستگی در کن ترین کار دنیا بود
گفتم تو کجا اینجا کجا کی اومدی اصلا چرا اومدی چرا جواب نمیدی؟!
گفت امون نمیدی که
تازه رسیدم ایران اومدم اینجا نه تنها تا روز کنکورت هستم ۲ هفته بعدشم هستم با هم عشق کنیم :)
پرسیدم خوابت میاد؟!
گفت نه بابا الان نه
گفتم پس با اجازه
بالشو پرت کردم اونور نشوندمش ته تخت پاهاشو دراز کردم و سرمو گذاشتم روشون خوابیدم :))))
بهترین خواب ۳ ساعته عمرم بود :)
از در خونه میزنم بیرون که با توجه به ترافیک نواب و ... بتونم به موقع برسم سر جلسه
با داشتن این رفیقا اصلا دلم نمیخواد جای کسی باشم :)))
+اشاره مستقیم به کامنت وبلاگش و دایرکت اینستاگرامش
مثلا دانشجو!!!