اشعار ناب
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت/مست گفت:«ای دوست، این پیراهن است افسار نیست»
گفت:«مستی،زان سبب افتاد و خیزان میروی»/گفت:«جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست»
گفت:«می باید تورا تا خانه قاضی برم»/گفت:«رو، صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست»
گفت:«نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم»/گفت:«والی از کجا در خانه خمار نیست؟»
گفت:«تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب»/گفت:«مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست»
گفت:«دیناری بده پنهان و خود را وا رهان»/گفت:«کار شرع، کار درهم و دینار نیست»
گفت:«از بهر غرامت، جامه ات بیرون کنم»/گفت:«پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست»
گفت:«آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه»/گفت:«در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست!»
گفت:«می بسیار خوردی، زان چنین بی خود شدی»/گفت:«ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست!»
گفت:«باید حد زند هشیار مردم، مست را»/گفت:«هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!»
پروین اعتصامی
##########----------__________----------##########
تو ماهی و من ماهی در این برکه کاشی/اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور/از چشم تو و حجره فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هربار/فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار/هشدار که آرامش مارا نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم/اندوه بزرگیست چه باشی، چه نباشی
علیرضا بدیع
##########----------__________----------##########
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی/که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش/که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی/وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است/حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف/گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست/رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد/صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
حضرت حافظ
##########----------__________----------##########
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد/هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی درین ره صد بحر آتشین است/دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن/ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت/بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز/مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایّام داد بر باد/در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار ازو بپوشان/کان شوخ سر بریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ/زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
حضرت حافظ
##########----------__________----------##########
در نظربازی ما بیخبران حیرانند/من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست/ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا/ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم/آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد/که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ/عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار/ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد/عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد/دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان/بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
حضرت حافظ
##########----------__________----------##########
چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم/محفل مستانه را رندانه می ریزد بهم
دل پریشان میکند امواج گیسوی نگار/تا که موی آن پری بر شانه می ریزد بهم
قطره اشکی که می غلتد ز چشمانش به ناز/از تاثر مرغ دل را لانه میریزد بهم
ای دل آن نا مهربان گر مهربان گردد به من/از نشاط خاطری دنیا نمی ریزد بهم
خاطر مجموع یاران را به بزم اهل دل/نا سپاسی های آن بیگانه می ریزد بهم
روی آسایش ندیدیم از ریاکاران دهر/عیش ما را سبحه صد دانه می ریزد بهم
نازک است از بس نکویی رشته آرامشم/با نسیم بال یک پروانه می ریزد بهم
فیض اله نکویی
##########----------__________----------##########
من از آن روز که در بند توام آزادم/پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند/در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت/تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس/پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ/یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی/دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
تا خیال قد و بالای تو در فکر من است/گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی/وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک/حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم
مینماید که جفای فلک از دامن من/دست کوته نکند تا نکند بنیادم
ظاهر آن است که با سابقه حکم ازل/جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم/داوری نیست که از وی بستاند دادم
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت/وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد/عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح/نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
سعدی
##########----------__________----------##########
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند/پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند/ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند/نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند/رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند/ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد/ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند/بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند/که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
حضرت حافظ