تیکه هایی از سفر :)
میخواست بره کفش بگیره ولی خب مامان و باباش رفتن و اینو نبردن فکر کردن خوابه :/
من: غزی؟
غزی: زهر
من : خو چیه آقا فک کردن خوابی دیگه مثلا لطف کردن بیدارت نکردن
غزی: بهشون گفته بودم منم میخوام بیام نگفته بودم؟؟؟؟
من: چرا گفتی ولی خب...
غزی: ولی نداره دیگه...اه
من: اه و کوفت و مرض مسافرتو ضایع نکن که پاشو با هم بریم اصلا
غزی:من شوخی دارم؟
من: من شوخی دارم؟
غزی: 😁
من: ببند نیشتو بدو بریم تا آویزونا بیدار نشدن
غزی:چشم چشم بریم 😊
رفت تو اتاق بعد دو ساعت اومد :/
من: تو که هنو عوض نشدی که :|
غزی: آماده بودم داشتم دنبال این میگشتم
یه بسته از این شکورول ها🙂
خب چقد این خوبه آخه؟؟؟؟؟؟