چند روز پیش نامه :|
عاقا صب کله سحر خروس نخونده پاشدم رفتم مدرسه
همونکارایی که تو پست قبل گفتم همراه با سوتی اول رو انجام دادم و خبر رسید رفیق در نقطه ای دیگر از شهر منتظر است
قرار بود از مدرسه کارم که تموم شد راه بیافتم برم سوی مقصد دوم در جنوب یخورده غربی تهرانتوجه کنید که راه خاصی نبود اگر این رفیق خبرش نمیرسید :|
هیچی دیگه ساعت 12 عنر عنر از غرب رفتیم شمال شرقی -_-
تا ساعت 2 کلی حرف زدیمو برنامه ریختیم و ... 2 و نیم از هم جدا شدیم که من زود به کارم برسم و دیرم نشه
دوباره عنر عنر راه افتادم تاااااااااااااااااا جنوب غربی شهر :|
ینی شما بابا لنگ دراز رو شلوار کردی پاش میکردی پاره میشد اینقد راه میرفت :/
یه نیگا رو نقشه بندازیم:
خب فک کنم تصویر کاملا گویا هست :|
حدود 2 ساعت تو مترو بودم و چندین ساعت هم پیاده روی داشتم -_-
حدودا ساعت 9 شب رسیدم خونه و تازه یادم افتاد اه پسر ناهار نخوردی تو که :|
و از فرط خستگی شام هم نخوردم :|
خوابیدم تااااااااااااا 3 ظهر فرداش و صبحونه هم نخوردم :|
مثل زامبیا از خواب پاشدم و اینقد گشنه م بود نمیتونستم حتی ناهار هم بخورم -_-
من حیث المجموع خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه :(
پ.ن:
دوستان اشاره میکنن که حدود 60-70 کیلومتر مسیر طی شده داشتم