خبر آمد خبری در راه است
برنامه امتحانای ترم دوم رو زدن -_-
دیگه شورش در اومده
اون موقعی که میخواستن سمپادو منحا کنن یه سری طنز هایی بود که مثلا سمپاد و سندباد و قاطی میکردن
ولی دزد ها توی سمپاد بیشترن و بدترن
نمیدونم میدونید یا نه دونه دونه حلی ها و فرزانگان هارو دارن شخم میزنن و کم میکنن
خوب میکنن
از اول سال حرف هاش بود که برای سال 97-98 میریم میدون فردوس
ساختمون علامه حلی 5 تخلیه شده...
امروز قطعی شد
حالا مدرسه گیره
راستش ما یه مشاور داریم که اگه نبود مدرسه علامه حلی 11 هم مثل حلی های 8 و 5 و 6 و 9 و ... میرفت تو باقالیا
حالا اون میگه مدرسه که کادرش اوکی نیست پس منم نیستم
اون نباشه
این مدرسه از مکتب خونه هم بدتره
پس شاید گور بابای سمپاد گویان به مدارس غیر دولتی برویم
بعضی از اوقات لازمه هندزفری و هدفونت بمونه خونه
بعضی از اوقات حتی لازمه گوشیت جا بمونه خونه
بعضی وقتا نیازه سوئیشرتت جا بمونه
بعضی اوقات باید چترت یادت بره
حتی یادت بره آستینت رو دادی بالا و باید بدی پایین
بعضی از اوقات باید یادت بره خیلی چیزارو
بعضی از اوقات هم باید جا بذاری خیلی چیزارو
مثل خودتو، مثل گذشته تو، مثل آینده تو، مثل ...
شاید هم باید عزیز ترین افرادتو جا بزاری
کی میدونه؟
:)
دینننننننگ دیننننننننگ
[تلفن زنگ میخوره]
-الو بفرمایید؟
+سلااااااام
خوبی؟
-مرسی ممنون
+وقتی تو برمیداری ینی مامانت یا خوابه یا بیرون
-هیچکدوم اینجاس
+چه افتخاری به به
-آره
-ببین چقد دوسم داری تلفونو جواب میدی دیگه
+نه؛ صفحه تلفن نیافتاده بود. به خاطر همین ورداشتم.
-خیلی بیشوعوری، گوشی رو بده مامانت
پ.ن:
خانوم همسایه بود (البته همسایه قبلی)
پ.ن تر: خوشم نمیاد ازش عاقا :|
عاقا قبول
دخترا وقتی شومیز و اینا میپوشن و تیپ پسرونه میزنن گاها که چی بگم اکثر اوقات به دل میشینن
ولی گل پسر تو دیگه چرا مانتو و ساپورت میپوشی و زیر ابرو برمیداری و پنکک میمالی؟ :|
به جان جعفر برمکی اینقد چندش میشی حتی به درد خاستگاری هم نمیخوری :|
مفتی اینهمه ملت خرن؟
این همه خر بودن خداییش یه استعداده باید حقوق بگیرن :|
پ.ن:
درگیر با عالم و آدم :)
پ.ن تر:
پست بعدی شاید خیلی خشن باشه پس پیشنهاد به خوندن نمیشه :)
پ.ن ترین:
پست قبلی صندلی داغه :)
اونو سر بزنید D:
خب مثل اینکه با تاخیر و یکمی بدقولی میشینیم روی صندلی
یا علی D:
پ.ن: ببخشید بابت تاخیر و این حرفا...
بابام: خب ف، پس خیاطی هم میکنی؟
ف: بله عمو
مامانم: خب ببین ف جان تو از آذر و دی قهر کن با ما تا فروردین
ف: الان 4 ساله با خواهرم قهرم پارچه هاش دستمه
بابام: پس تنبلی دیگه
ف: آره مامان میبینه مثلا از شرکت که میام یه شب الگو میکشم همینجوری یه شب...
بابام: مگه چیکار میکنی تو شرکت؟
ف:چایی میدم
طی میکشم
آب حوض میکشم
میرم از چشمه آب میارم...
[خنده حضار]
چقد این خنده هارو دوست دارم :)
مثلا دانشجو!!!