ناز کن
ناز کن نقاشیم بد نیست،نازت میکشم
مثل یک آهو که نه مانند بازت میکشم
تار موهای تو کوک و ضرب قلبم کوک تر
با اجازه لحظه ای دستی به سازت میکشم
سر لبهای تو عالم را به زانو میکشد
باجسارت یک سرک هم من به رازت میکشم
قبله گاه کافران چشمان رنگین تو است
این جماعت را به صف وقت نمازت میکشم
نازداری نازنین نازت بنازم ناز کن
ناز کن من یک هنرمندم که نازت میکشم
پ.ن:
بنازم ناز نازت را، که نازت نازی نازست
سراپا نازنین نازی که نازت در دلم ساز است
چو چشم ناز پردازت به بازی باز میسازی
نیازم باز میسازد؛ چو چشمت چشمه رازست