از هر دری، دری وری
(تو خونه عمه مامانم)
عسل: مامان ولی من ضرر کردما (نوه عمه مامانم)
مامانش: چرا؟
عسل: باید همون ارومیه رو میرفتم سال دیگه انتقالی میگرفتم
غزاله: مگه رتبه ت چند شد عسل جون؟
عسل: 587
من: آره دوبار
عسل: چی؟
من: هیچی گفتم حتما خیلی تلاش کردی دیگه
سال دیگه هم قطعا میتونی D:
------------------------------------------------------------------------------
(تو خونه ما روز اول توی مثلا عید سیاه مامانبزرگم)
دختر عمم (آبجیم) اومد تو زرتی پرید بغلم
من توی آشپزخونه: حالا واجب بود جلو جمع؟
هیشکی اینجا رابطه بین من و تورو نمیدونه :/
اون: خب واسه همین این کارو کردم دیگه :)
من: چرا؟
اون: اینجا کسایی بودن که هم با خونواده ما رابطشون بده هم با شما
به ما ها هم حسادت دارن هم زندگی مارو زیر نظر دارن
ببینن ما اینجوری پشت همدیگه ایم چششون از حدقه میزنه بیرون به حق 5 تن
من: با این سنت اینجوری ای وای به حال اینکه مادر شوهر بشی
------------------------------------------------------------------------------
عشقول 6 ساله من داشت میرفت خونشون و چون مهمون زیاد داشتیم نتونستم برم پایین باهاش
همینجوری داشتم میوه پخش میکردم یهو دیدم در آسانسور وا شد
منتظر مهمون جدید بودم که یهو اومد بیرون
من: جونم عزیزم؟
اون: میوه هارو میزاری اونور؟
[میوه هارو گذاشتم کنار]
من: خب بفرما :)
[پرید بغلم]
اون: عیدت مبارک داداشیم
من: [خر ذوق مرگ :) ]