من از شما میپرسم
اینکه سرتو بزاری رو قلب یه نفر و صدای تپش قلب ۳ نفرو بشنوی چه حسی داره؟!
اینکه سرتو بزاری رو قلب یه نفر و صدای تپش قلب ۳ نفرو بشنوی چه حسی داره؟!
سلامتی همه :/
خواستم بگم نگران نباشید که سالم رسیدم وطن😂😂😂
۱۰-۱۲ روز مرخصی 😎
الان روی پشت بوم خونه یه خونه توی یکی از روستاهای اطراف یکی از شهرستان های استان اردبیل لش کردم دارم یخ میزنم😍😍😍
من هی این موهام رو میزارم بلند بشه که یه بار فقط بتونم بریزمش یه طرف حالا هی نمیشه :|
شاید باورتون نشه ولی یه پروسه 7 ماهه شده تا الان هی نمیشه هی نمیشه
یا یکی میمیره
یا مسافرتیم
یا میخوره ماه آخر کنکور کلا کوتاه میکنم که درگیرش نباشم و اینا اومدم بگم این سری هم با اینکه میشد ولی خب چون باید برم مدرسه و نگاه اول و این حرفا گفتم کوتاه ترش کن و این پروسه به 1 و نیم ماه بعد منتقل شد -_-
زنگ زده میگه صب با بچه هاتون بیا فلانجا :/
فلانجا رو در نقشه زیر مشاهده میکنین :| :
و اینجوریه که من باید 7 و نیم صب اونجا باشم کی باید راه بیافتم نمیدونم :|
لعنت فقط :|
عاقا صب کله سحر خروس نخونده پاشدم رفتم مدرسه
همونکارایی که تو پست قبل گفتم همراه با سوتی اول رو انجام دادم و خبر رسید رفیق در نقطه ای دیگر از شهر منتظر است
قرار بود از مدرسه کارم که تموم شد راه بیافتم برم سوی مقصد دوم در جنوب یخورده غربی تهرانتوجه کنید که راه خاصی نبود اگر این رفیق خبرش نمیرسید :|
هیچی دیگه ساعت 12 عنر عنر از غرب رفتیم شمال شرقی -_-
تا ساعت 2 کلی حرف زدیمو برنامه ریختیم و ... 2 و نیم از هم جدا شدیم که من زود به کارم برسم و دیرم نشه
دوباره عنر عنر راه افتادم تاااااااااااااااااا جنوب غربی شهر :|
ینی شما بابا لنگ دراز رو شلوار کردی پاش میکردی پاره میشد اینقد راه میرفت :/
یه نیگا رو نقشه بندازیم:
خب فک کنم تصویر کاملا گویا هست :|
حدود 2 ساعت تو مترو بودم و چندین ساعت هم پیاده روی داشتم -_-
حدودا ساعت 9 شب رسیدم خونه و تازه یادم افتاد اه پسر ناهار نخوردی تو که :|
و از فرط خستگی شام هم نخوردم :|
خوابیدم تااااااااااااا 3 ظهر فرداش و صبحونه هم نخوردم :|
مثل زامبیا از خواب پاشدم و اینقد گشنه م بود نمیتونستم حتی ناهار هم بخورم -_-
من حیث المجموع خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه :(
پ.ن:
دوستان اشاره میکنن که حدود 60-70 کیلومتر مسیر طی شده داشتم
این هفته انتخاب رشته بود
به جز یه روزشو که رفته بودیم علم و صنعت (که نرفتیم) بقیه شو مدرسه بودم
حالا چه میکردم؟ :/
1. تست MBTI میگرفتم و صحیح میکردم
2. تست هالند میگرفتم و صحیح میکردم
3. کارنامه بچه هارو توی برنامه میزدم و رشته میگرفتم (اینقدری این کارو کردم رتبه بگید قبولیتونو بگم :|)
4. تو دفتر بودم خالی نباشه
بعد مثلا اینجوری که یارو میومد و میگفتم بفرمایید تا نوبتتون بشه و یه حالت منشی طور -_-
تو این مدت دخترایی دیدم که تیپ شخصیتیشون به معدن و نفت و دریا و هوافضا و ... از پسرا بیشتر بود و پدرشون هم توی همین کارا بود
و این نشون میده که حتی تیپ شخصیتیمونم به خودمون مربوط نیست -_-
5. کلی سوتی دادم
مثلا یه دختره تو دفتر بود و من فکر کردم خالیه دفتر با لگد درو وا کردم رفتم تو، خودمو پرت کردم پشت سیستم با لفظ گه تو این زندگی برگشتم و با دختره چشم تو چشم شدم :|
همون لحظه نیازمند ساعت برنارد بودم D:
یا مثلا داشتم در ماست موسیرو لیس میزدم یهو یه دختره با خونواده ش اومد تو :|
یا مثلا تر خوابیدم پشت میز :|یکی از بچه ها صدام کرد
*حالا اون علم و صنعته*
20 تومن پول دادیم نفری ثبت نام ورودی و این حرفا بعد نزده بود که حضور دخترا باید با چادر باشه
ما هم پاشدیم رفتیم و زرت راه ندادن
چرا راه نمیدید؟ نمیشه
یکی از دخترامون پرسیده بود گفته بود که بگید کجام مشکل داره من درست کنم بعد میام
بعد مسئول احمقش برگشته گفته تو سراپا مشکلی
ما هم گفتیم نمیزارید اونا بیان ما هم نمیایم و ...
خلاصه نرفتیم و 200 تومن نقد گرفتیم ازشون D:
پوله اصلا مهم نبودا
مهم این بود که در به در دنبال جور کردن 200 تومنه بودن ماهم داشتیم ول میگشتیم D:
پ.ن:
اونروز گوشیم زنگ خورد دیدم م هستش
-الو سلام جانم؟
+سلام علیکم
-عه :|
سلام خانوم ص خوبید؟
+مرسی ببخشید یه سوال
-بله بفرمایید؟
+نسبت شما با دختر من چیه؟ :|
و من پوکر تو دیوار -_____________-
-خانوم ص محمد هستما
+محمد؟
-بله :|
+آهااااااااااااااا
[خنده] :|
ببخشید من دیدم این اسم نذاشته فقط نوشته "رفیق جان" حقیقتش تو تلگرام زدم عکسی ندیدم و فقط دیدم پسره خواستم ببینم چیه قضیه :)
-نه بابا فدای سرتون از طرف منم بابت سیو اسمم تو گوشیش با اون اسم تشکر کنید بگید خیلی خوشحال شدم انصافا D:
+چشم حتما :)
-مرسی
و مراسم خداحافظی D:
تا الان دیدید تو تاریخ بگن n نفر آدم ضعیف بودن؟
برای تاریخ ساز شدن باید قوی باشی :)
این پست رو خوندم یاد اولین جرعت حقیقت بازی کردنم افتادم
-محمد؟
+هوم؟
-جرعت یا حقیقت؟
+قطعا حقیقت
-عاشق شدی؟
+خیلی
برگ های حضار ریخت D:
مثلا دانشجو!!!