اندر حکایت امروز
از مدرسه در اومدم بیرون همینجوری داشتم با بچه ها حرف میزدم و میرفتم
خب اکیپ ما هم دلقک به زمین و زمان میخندیمااااا😂😂😂
یه فروشگاه شهروند هست نازیبا بغل مدرسمون رسیدیم اونجا رفتیم خرید کردیم دیدیم عه کیفم جا مونده... :/
برگشتم بیارم توی پیاده رو بودما داشتم با تلفن حرف میزدم سرم پایین بود یهو علی اسممو صدا کرد همین که برگشتم پرت شدم
فقط و فقط پرت شدم :/
به خودم اومدم دیدم کف زمینم یه نیسان ابی جلوتر وایساده
کتفم یه کم درد میکرد
با یارو چشم تو چشم شدم -_-
یه نیگا انداخت برگشت گفت چی شده...
انگار که کلی بهم فوش داده باشن -_-
برگشتم گفتم هیچی فقط سلام منو به مادرت برسون :/
نفهمیدم چی گفت اونور دعوا شد
بچه ها میزدن منم اینور درد کتفم نرم نرمک داشت شروع میشد (فهمیدم میخواست فرار کنه عوضی بچه ها گرفتنش)
خلاصه زنگ زدم بابام اومد رفتیم دکتر
اول زخمی رو که قشنگ پاره کرده بود از وسط کمر تا دستمو بستن بعد عکس گرفتیم و جاانداختن و این حرفا
آقا همینجا بگم انواع اقسام در رفتگی و شکستگی هارو داشتم سرم شکسته مچم خورد شده انگشتام در رفته و... ولی خدا این کتف رو نصیب گرگ بیابونم نکنه -_-
فعلا هم شکایت کردیم ازش ولی بابام گفت بعد از یه مدت رضایت بدیم
نمیدونم ولی فعلا باید تا جایی که میشه اذیتش کرد همین...